سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیاسی و خنده دار


89/3/19 ::  12:51 صبح

به نام خد ا

می خوا م برا تون ازجشن تکلیفم بگم .

خب، من خیلی کادو گرفتم اگر بخواهم برایتان بگویم خیلی طول می کشد اون وقت نمازم قضا میشود .

انشا الاه یک روز دیگربرایتان می گویم .

آهان .

 وقتی روز جشن تکلیفم بود مامانم برای این که من را ذوق زده کند نقشه کشیده بود .

من را شب در خانه ی مامان جون خا له داره خوابوندند

بعد به من گفتن که فردا می خواهیم برویم خونه کسی که خاله زهرا خیلی دوستش داره.

خاله زهرا منو استخر برد . محبوبه رامون نداد. وااااای!

هرچقدر هم التماسش کردیم قبول نکرد.

 گفتیم بی خیال

 رفتیم آرایشگاه. الهه خیلی موهامو خوشگل کرده بود

 بعد اومدیم خونه. تو راه پله دیدم مامانم هنوز نپوشیده بریم بیرون. گفتم چی شده؟ مامان گفت: مهمون داریم. گفتم پس مهمونی چی میشه؟

 بعد اومدم بالا دیدم این همه کفشه.

باخودم گفتم لابد اینا اومدن باما برن مهمونی.

یه دفعه بچه ها گفتن: فاطمه جون جشن تکلیفت مبارک

جیغ کوچیکی زدم.

مانتومو گرفتم جلو صورتم و برگشتم پایین . مامانم گفت کجا میری بیا بالا .

خیلی مسابقه گذاشتیم

مامانم جایزه داد به بچه ها.

با بچه ها شعرای بارش وحی و هدیه های آسمان را خوندیم

محرابم هم خیلی خوشگل بود.

کادوی من یه روتختی خیلی خوشگل باب اسفنجی بود.

دوستم نیایش وسط مهمونی گفت: نکنه محبوبه بیاد (منظورش مربی شنامون بود که خیلی جدی و بداخلاقه). اگه بیاد من زمین و می کنم و از تو جوب میرم خونمون.

 من گفتم وسط مهمونی از پنجره می پرم پایین و خودمو می کشم.

اونروز خیلی خندیدیم.

خداحافظ   Balloons


نویسنده : فاطمه کلاس اولی

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
13004


:: بازدید امروز :: 
9


:: بازدید دیروز :: 
2


:: درباره خودم ::

سیاسی و خنده دار
فاطمه کلاس اولی
من مهمان را خیلی دوست دارم. من تا زه باسواد شدم.

:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

سیاسی و خنده دار

:: وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: فهرست موضوعی یادداشت ها ::

پ .

:: مطالب بایگانی شده ::

خرداد 1388