سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیاسی و خنده دار


89/3/24 ::  3:44 عصر

سلام

می خوام براتون از طرلان بگم. درست حدس زدید، دختر همسایمون.

تازه یه سالش شده. راه میره. به منم میگه دادایی

وقتی می خوام بخوابونمش رو پام میذارمش و می خوابونمش. 

وقتی می خوام بازی کنم درست میشینه پیشم.

اگه بخواد پیشم غذا بخوره خیلی جالبه چون دوزانو میشینه و تند تند قورت میده و تکون تکون می خوره،‏که تند تند بهش غذا بدم

یه روز می خواستم بهش توت فرنگی بدم اصلا مهلت نمیداد که تا می ذاشتم تو دهنش میدیدم نیست.

یه روز که رفته بودم پایین پیش طرلان باشم،‏مامانم اومد دنبالم. یه دفعه گریه اش گرفت منظورش این بود که منو ببرین بالا. وقتی بغلش کردم به در اشاره می کرد و منظورش این بود که ببرمش بالا با اسباب بازی های من بازی کنه

مامانش که داشت جاروبرقی می کرد، یه دفعه از بغلم اومد پایین. جارو برقی را خاموش کرد. مامانش دعواش کرد افتاد به گریه بعد اومد بغلم

 انقد باش بازی کردم که خسته شد و خوابش گرفت. چارزانو نشسته بودم و تکونش میدادم رو دستم دراز کشیده بود. براش لالایی خواندم یه دفعه سرش افتاد رو دستم و خوابش برد. بعد گذاشتمش تو گهواره اش. دوباره بیدار شد. مامانش که بهش شیر داد اومد بغلم و دوباره همون طوری خوابش برد.  


نویسنده : فاطمه کلاس اولی

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
13001


:: بازدید امروز :: 
6


:: بازدید دیروز :: 
2


:: درباره خودم ::

سیاسی و خنده دار
فاطمه کلاس اولی
من مهمان را خیلی دوست دارم. من تا زه باسواد شدم.

:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

سیاسی و خنده دار

:: وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: فهرست موضوعی یادداشت ها ::

پ .

:: مطالب بایگانی شده ::

خرداد 1388