سلم فاطمه جون الان كه تو اين حرف ها را مي زني من تازه يادم مي افته كه بچه بودم چقدر اتفاقاتي شبيه اتفاقاتي كه براي تو مي افته برام افتاد!
يادم نيست مامان بزرگم از مكه اومد چي برام اورد فقط يادمه كه برام جانماز نيورد اصلا تا حالا كسي برام جانماز نيورده! ولي تا دلت بخواد بهم ببعي و گوسفند و شير و انواع جك و جونور دادن كه نمي دونم باهاشون چي كار كنم!
راستي جواب نظراتت را خودت مي دي يا مامانت؟
خدانگهدار!